روزنگار دوم وسوم
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : پنج شنبه 1 آبان 1393
نویسنده : محمود محمدی
سلام بچه ها امیدوارم که خودتون وخانواده هاتون همیشه در سلامتی و تندرستی وخوش وخرم باشین، ببخشید به علت یکسری مشکلات وقت نکردم روزنگار دوم رو هفته پیش بنویسم در عوض این دفعه اینقدر نوشتم که تا اندازن 5 تا روزنگار حوصلتون ببره!. امروز دوشنبه 27 مهر ساعت 7 پیش یه دکتر متخصص داخلی وقت گرفته بودیم، خوبیش اینه که تو شهر خودمون و راهش نزدیکه ، یعنی شهر قدس، شهر خون وقیام ، هم من ناراحتی معده چند ماهیه که پیدا کردم و هم همسرم میخواست بره دکتر، ولی فقط یکیمون می تونست بره، آخه نمی دونید به چه سختی وقت میده ، روزهای دوشنبه و چهارشنبه یه شماره موبایل باید بگیری اونم فقط از ساعت دو تا ساعت دو و ده دقیقه ، یعنی فقط ده دقیقه، حالا خودتون ببینید با این سیستم وقت دهی مسخره ، با چه سختی تونسته بودیم یه وقت بگیریم .یاد یه خاطره افتادم تو همین زمینه، یه وقت پیش یه دکتر خوب میخواستیم بریم تهران گفتند که تلفنی وقت نمیده ، اگه میخواید نوبت گیره تون بیاد باید ساعت 5 الی 30/5 صبح جلوی در مطب، توی خیابون کارگر شمالی یه کاغذ روی دیوار می چسبونند، اگه تا هوا روشن نشده برسین اونجا میتونید روی کاغذ نفرات جلوتر اسمتون بنویسید تا موفق به دیدن دکتر بشید، اون وقت ساعت 8 صبح که دکتر میاد، بشینید تا نوبتتون برسه ، خدا میدونه که تا ساعت چند باید منتظر بمونید! وقتی صبح زود کله سحر خودمون اونجا رسوندیم اونقدر هوا تاریک بود که نمی تونستیم مطب رو پیدا کنیم ، هیچ ابوالبشری هم اون موقع صبح در خیابون به اون شلوغی پیدا نمی شد فقط ماشین بود و ماشین ، خلاصه ده دقیقه ای اون خیابون بالاو پایین ، پیاده وسواره گشتیم تا چند تا خانوم دیدیم تو پیاده رو ، رفتیم از اونا بپرسیم که متوجه شدیم که اونا هم پیش همین دکتر میخوان برن ولی چون دفعه چندم بود میان وارد بودن به این سیستم عجیب و ما را راهنمایی کردند که اسمتون اینجا روی این کاغذ روی دیوار بنویسید، اسم نوشتیم چند دقیقه ای خانومم با هاشون راجع به تخصص دکتر و مشکل شما چیه و ... صحبت کرد، تازه فهمیدیم که حکمت اینکه چرا منشی نداره و اینطوری وقت میده را از اونا شنیدیم، ظاهرا آقای دکتر سن خیلی بالایی داره و مثل مومیایی میمونه(اصطلاحی بود که اون خانوما بکار بردند به من ربطی نداره) ، و زن وبچه اش هم سوئد زندگی میکنن و هر جند وقت ، چند ماهی میره سوئد ، چند ماهی هم ایرانه، و قبلا هم یه منشی جون داشته که عاشقش میشه و سر پیری و معرکه گیری ، البته حتما دلش جون بوده! خلاصه منشی بعد یه مدت میشه همسر آقای دکتر و به آقای دکتر هم میگه حق نداری دیگه منشی بگیری ، تا پیشگیری کنه از بلایی که خودش سر همسر اول دکتر آورده بود، و حالا مای بیچاره باید بریم تا 8 صبح تو ماشین یه چرت بزنیم تا دکتر بیاد، 8 صبح شد و از دکتر خبری نشد ، بالاخره کم کم مغازهای دوروبر مطب هم باز شد، یکیشون خبر داد که دکتر رفته سوئد و چند ماهی نمیاد. گل بود به سبزه نیز آراسته شد. تو دلم دارم میخندم آخه اتفاقی هم که امروز میخوام تعریف کنم راجع به قضیه زن دوم هم میشه ، خلاصه برگردیم سر دکتر شهر خودمون، من به همسرم میگفتم من حالا حس دکتر رفتن رو ندارم و تو برو ، حیف با این زحمت وقت گرفتیم و همسرم میگفت مشکل تو حادتر ، تو برو هی من میگفتم تو برو و اون هم میگفت خودت برو، از طرفی سر ادامه پیدا کردن تب دخترم باید تا ساعت 9 شب همون روز می رفتم تهران پیش دکتر دخترم تا علائمی که خانومم نوشته بود روی کاغذ دکتر بخونه ، تلفنی قبول نکرد که براش بگیم تا اگه نیاز شد داروی جدید بنویسه، بالاخره تصمیم این شد که من اول برم دکتر خودم که ساعت 7 شب بود بعد از اونجا خودم تا 9 برسونم تهران تا دکتر نرفته ، رفتم پیش دکتر خودم و به منشی گفتم که من فلانی هستم و به این اسم برام وقت گرفتن و منشی اسمو پیدا کرده و خیلی ریلکس گفت بشین یه ساعت یا یه ساعت ونیم دیگه میرید داخل ، گفتم پس شما گفتید که ساعت 7 نوبت شماست ، من هم 7 اومدم ، گفت شلوغه دیگه و همینه که هست! حالا اگه بشینم اینجا معلوم نیست که کی نوبتم میشه و دیگه به دکتر تهران نمیرسم و اگه برم تهران ممکنه نوبت اینجا از دستم بره، تهران رو که مجبور بودم برم ، دل زدم به دریا گفتم که سریع برم ان شاء اله یه ساعت ونیمه برمی گردم.خلاصه انداختم تو جاده یه وقت هوس کردم به جای اتوبان از مسیر جاده مخصوص برم شاید چند تا مسافرهم گیرم اومد پول بنزینم در بیاد، راستش خیلی روی مسافر کشی رو هم ندارم و دوست هم ندارم با اینکه شغل شریف وپر زحمتی ولی گه گاه برای کمک پول بنزین یا یه وقتهای هم می بینم مسیر یه بنده خدایی ماشین خور نیست یا توی اون ساعت ماشین گیرش نماید، سوار میکنم ، دو تا مسافر هم بیشتر سوارنکردم، حوصله تند تون ترمز زدن و .... نداشتم، مسافر اولم که جلو نشت، خیلی جنتلمن گفت مستقیم و سوار شد و یه کلمه هم تا پیدا بشه حرف نزد وفقط سر تهرانسر گفت ممنون وپیاده شد، اما دومی که اون عقب نشسته بود،یه چند بار با گوشی ترکی صحبت کرد، لابه لای حرفهاش شنیدم که راجع به عمل جراحی و اینکه بیمه تکمیلی قول نکرده و باید پول بیمارستان خصوصی رو خودش بده شنیدم، توی دلم براش ناراحت شدم همی مریض داشته باشی و هم بیمارستان خصوصی باشه، منتظر یه موقعیت بودم که یه کم با هاش همدلی کنم، خودش بدون اینکه من چیزی بگم حرفو انداخت، من هم سریع گمفتم ان شاء اله که مشکل هرچی هست، سلامتی حاصل بشه ، حالا چقدری پول میخادبرای عمل گفت حدودا یک ونیم ، بعد گفتم مشکل چیه ، گفت عمل زایمان خانومم ، خوشحال شدم که عمل بابت بیماری نیست، و گفتم ان شااله که هردو سلامت باشند، سلامتی مهمترازپوله، گفت مرسی ، گفتم ببخشید حالا بچه چندم، گفت بچه اولی منتها از خانوم دومی! قضیه جالب شد، خودش ادامه داد که من جوانی شهرستان که بودم این دختر میخواستم ولی قسمت نشد با یکی دیگه ازدواج کرد و اون هم معتاد از آب در اومد و میگفت که یه سالی دواره به من پناه آورده و یه بجه هم از شوهر اولش داره، منم که دیدم بخاطر من جلوی خانوادش وایساده، دلم نیمود و بعد یه مدت که عقد موقت بودیم با اون ازدواج کردم و حالا هم که بچه اولم از خانوم دوم داره به دنیا میاد. پرسیدم اونوقت با خانوم اولت مشکلی پیدا نکردی، گفت که نپرس که حسابی کلافم کرده ، جند ماهه که ناسازگاری میکنه و گفت که از زن اولش دو تا پسر داره یکی 27 ساله و دومی 20 ساله و زنش و بچه اول دارن اذیتش میکنند ، و گفت که زن اولش ابتدا یه ماشین نیسان داشتم گفت باید به نام من بشه، براش زدم و حالامیگه باید خونه رو هم به نامم بزنی و اینجور اذیتها، پرسیدم خانوم دومت چی با اون چطور، گفت اون بنده خدا حرفی نداره فقط مشکلش اینه که من چرا به اولی سر میزنم، و میخواد همش پیش اون باشم و اونم این طرفی دائم به من غر میزنه، حالامن امشب موندم بیخونه و سوار ماشین تو شدم تا برم امشب خونه مادرم سمت پونک اونجا بخوابم. دلم براش سوخت و بهش گفتم که خودتو تو بد دردسری انداختی و خودش هم تا حدودی پشیون بود، گرم صحبت بودیم ولی از طرفی نگاهم به ساعت ماشین بود از شانس ما معلوم نیست تواین میدان آزادی باز چیکار می کنند که یه قسمت از خیابونو بسته بودند و ترافیک سنگین بودو هر چند متر رو تو یه دقیقه جلو میرفتیم از طرفی ماشین بنزینش داشت تموم میشد باید اولین پمپ بنزین که خوشبختانه نزدیکای مطب دکتر تهران هست و از قضا همیشه هم شلوغ بنزین بزنم، ساعت همینطور داشت به هشت ونیم نزدیک میشد یعنی وقتی که باید پیش دکتر خودم میرفتم و من هنوز توی ترافیک و نه به پمپ بنزین رسیده بودم و نه به مطب و بالاخره بنزین و زدم ورفتم چند دقیقه ای هم تو مطب بودم تا دکتر من صدا کرد رفتم داخل و یه توضیحاتی خودم دادم و یه توضیحاتی هم همسرم روی کاغذ نوشته بود و دکتر نتیجه گرفت که فعلا با این علائم داروی جدیدی نیاز نیست و من هم خوشحال از اینکه مشکل دخترم به نظر دکتر حاد نیموده و هم ناراحت از اینکه با این زحمت خودم رسوندم اینجا و اگه برسم دکتر خودم ، منشی خوش اخلاق میخواد بگه که دیر اومدی و نوبتت رد شده، خلاصه انداختم تو مسیر اتوبان تهران و کرج تا حداقل تا ساعت 9 برسم دکتر خودم شاید قبول کنن، ولی وقتی رسیدم ساعت نه و ربع بود و خانم منشی داشت در مطب که خیابونش هم کمی تاریک بود می بست، همینطور الکی سلام کردم با اینکه میدیم که داره مطب می بنده وکاری نمیشه کرد ، منشی که حواسش به پشت سرش نبود از ترس از جا پرید وگفت ترسیدم، من هم تو دلم گفتم حقت اگه درست نوبت میدادی و سر ساعت که اومدم من می فرستادی تو الان من اینجا نبودم که از جا بپری!؟ ساعت 4 بامداد و من که ساعت 2 شروع کرده بودم نوشتن روزنگار فکر میکردم که نیم ساعته تموم میشه و به بقیه کارهام میرسم . شب خوش و ایام به کام. محمدی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: هفته سوم , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی